بار هستی
نویسنده:
میلان کوندرا
مترجم:
پرویز همایون پور
امتیاز دهید
✔️ بار هستی نام رمانی از میلان کوندرا است که در سال ۱۹۸۴ نوشته شدهاست. این کتاب که در سال ۱۹۶۸ در پراگ در دورهٔ زمانی موسوم به بهار پراگ میگذرد، با مفاهیم فلسفی فراوانی سر و کار دارد. ترجمه لغوی نام اصلی آن سَبُکیِ تحملناپذیر هستی است.
بار هستی ( یا سبکی تحمل ناپذیر هستی ) را شاید بتوان مشهورترین اثر میلان کوندرا دانست این کتاب در ایران هفده بار به چاپ رسیده است . بار هستی تفکر و کاوش درباره زندگی انسان و فاجعه تنهایی او در جهان است .
کوندرا مفاهیم فلسفی را در قالب رمان به نحوی مطرح می کند که خواننده کمتر متوجه این قضیه می شود آثار او از آن دست آثاری است که به واقع هیچ قسمت از کتاب را نمی توان حذف کرد . نویسنده داستان را به شکل غیر خطی روایت می کند و در بسیاری از مواقع مستقیما وارد داستان شده و با خواننده رو در رو صحبت می کند و تمام اینها به هیچ وجه آزار دهنده نیست . این کتاب را می توان بارها و بارها خواند و هر بار مطالبی جدید را کشف کرد.
چگونه بار هستی را به دوش می کشیم؟ آیا «سنگینی» بار هول انگیز و «سبکی» آن دلپذیر است؟ ...
برداشت فلسفی و زبان نافذ کتاب، از همان آغاز خواننده را با مسائل بنیادی هستی بشر روبرو می کند و به تفکر وا می دارد ...
اگرچه شخصیت های کتاب واقعی نیستند، از انسان های واقعی، بهتر درک و احساس می شوند. کوندرا در توصیف قهرمانان خود می نویسد:
«شخصیت های رمانی که نوشته ام، امکانات خود من هستند که تحقق نیافته اند. بدین سبب تمام آنان را هم دوست دارم و هم هراسانم می کنند آنان هر کدام از مرزی گذر کرده اند که من فقط آن را دور زده ام. آن چه مرا مجذوب می کند، مرزی است که از آن گذشته ام- مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد.»
بیشتر
بار هستی ( یا سبکی تحمل ناپذیر هستی ) را شاید بتوان مشهورترین اثر میلان کوندرا دانست این کتاب در ایران هفده بار به چاپ رسیده است . بار هستی تفکر و کاوش درباره زندگی انسان و فاجعه تنهایی او در جهان است .
کوندرا مفاهیم فلسفی را در قالب رمان به نحوی مطرح می کند که خواننده کمتر متوجه این قضیه می شود آثار او از آن دست آثاری است که به واقع هیچ قسمت از کتاب را نمی توان حذف کرد . نویسنده داستان را به شکل غیر خطی روایت می کند و در بسیاری از مواقع مستقیما وارد داستان شده و با خواننده رو در رو صحبت می کند و تمام اینها به هیچ وجه آزار دهنده نیست . این کتاب را می توان بارها و بارها خواند و هر بار مطالبی جدید را کشف کرد.
چگونه بار هستی را به دوش می کشیم؟ آیا «سنگینی» بار هول انگیز و «سبکی» آن دلپذیر است؟ ...
برداشت فلسفی و زبان نافذ کتاب، از همان آغاز خواننده را با مسائل بنیادی هستی بشر روبرو می کند و به تفکر وا می دارد ...
اگرچه شخصیت های کتاب واقعی نیستند، از انسان های واقعی، بهتر درک و احساس می شوند. کوندرا در توصیف قهرمانان خود می نویسد:
«شخصیت های رمانی که نوشته ام، امکانات خود من هستند که تحقق نیافته اند. بدین سبب تمام آنان را هم دوست دارم و هم هراسانم می کنند آنان هر کدام از مرزی گذر کرده اند که من فقط آن را دور زده ام. آن چه مرا مجذوب می کند، مرزی است که از آن گذشته ام- مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بار هستی
ابتدا تشکر میکنم بابت نقد ونظرتان
اگر من دردیدگاه ونظرم درباب" کتاب بارهستی"ازنیچه سخن گفتم به این سبب است کوندرا متاثر از این فیلسوف بوده و آیات این تاثیر براحتی قابل تشخیص است
مثال:
کوندرا مطرح می کند که طبق عقیده نیچه بازگشت ابدی در تکرار شدن ماجراها و اتفاقات است و اگر آنها تکرار نشوند ابدی نخواهند شد
واما تضادی که درکتاب است به هیچ عنوان قابل چشم پوشی نیست و بنده سخن هگل را در مورد این امر کاملا بجا بکار برده ام
چون دراین کتاب به تضاد فلسفه پارمنیدس و موسیقی بتهوون اشاره شده در حالی که پارمنیدس برسبکی در زندگی، موسیقی بتهوون تایید بر ارزش سنگینی روح دارد.
واما اینکه بنده صرف برداشت وماحصل دریافتم از کتاب را در اینجا ذکرکرده ام وهیچ تاکیدی درهیچ قسمت ازسخنم برای صحیح وصواب نشان دادن آن و تایید کورکورانه آن نداشتم
اگر کسی بخواهد با چند سطر نوشته به حقیقت و اصل دست یابد همان بهتر که همیشه درجهل مرکب وتاریکی ذهنش بماند
ومن بارها درنظرم ذکر کرده ام که کوندرا معتقد است همه چیز درجریان وتغییر است معتقد به این سخن هراکلیتوس که میگوید: نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور
میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.
گزینش ســخنان فلاسفه و درج آن زیر این کتـاب؛ اگرچه بی مناسـبت و بیشـتر آنها غیر مرتبط با کتاب " بار هستی است " و از سوی دیگر التفات و التقاطِ کلامی ی آنها نارسا و متناقض و ناقص است، امّا سعی در
ترویج آرا و عقاید و برداشت های شخصی سـرکار قابل تأمّل و تحسین است، بخصوص این سخن؛ « معنی زندگی صرفا همان است که انسان به آن می بخشد، از این رو انسان منبع حس و معنی در عالم هستی
نیز هست » که ظاهراً اقتـباس از نیچه است که گفته است: " انسان منبع یا نظم و ساختار در عالم است. این انسان است که از طریق زبان و افکارش به عالم هستی شکل می دهد. زندگی در ذات خویش عاری
از هرگـونه حس و معنی است. معنی زنـدگی صـرفاً همـان است که انسـان به آن می بخشـد، از این رو انسان منـبع حس و معنی در عالم هسـتی نیز هست "، علٰیهٰذا؛ اصالت بخشیدن به جنبة وجودی آدمی، با
مقایسـه ی تطبیـقی ی تشـابهات و اختـلافاتِ آشکار دو دیدگاهِ منفک از یکدیگرند و آدمیان در سراسرِ عالم سرشت و طبیعت و خلق و خویِ یکسان ندارند که بتوانیم تمثیلِ یگانه ای برای آنان توجیه و تفسیر کنیم،
بنابراین بسـیاری از سخنانِ فلاسـفه و نگرش آنان سـطحی و مقطعی و مربوط و مختصِّ زمان و مکان زنـدگی ی آنان است و نباید به گـونه ای آنها را تعمیـم داد که انگاری هرچه گفته و یا نوشته اند؛ حجّت است در
حالی که هرگز وارسـته و شـایسته نیست، من بابِ مثـال در مقدمه ی کتـابِ "بار هستی"، آمده است: « برداشـت و زبانِ نافذِ کتاب، از همان آغاز خواننده را با مسائلِ بنیادی ی هستی ی بشر روبرو می کند و به
تفکّر وا می دارد، ...» امّا در ادامه تشریحِ تلخکامی ها و سر خوردگی ها را منتج از ظلم و جوری می نمایاند که مردمِ چکسلواکی ( سابق )، در طی قرون تحمّل کرده اند، ناگفته نماند که چکسلواکی در سال 1992
فروپاشید که مجال و جایِ بحثی در اینجا برای آن نیست، بنابر این نهایتی که می توانیم از انسان در نظر بگیریم؛ همگی و یکسره در سخنان فلاسفه و حکما بازتاب نیافته است و فقط اشاره ی مجمل کافی است.
چنگ تــن هــا را به دســت روح هــا زان داد حق .... تــا بیــان ســـرِّ حقِّ لایـــزالی او کند
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت میزند .... تا زِ هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند
شــاد با چنگ تنی کـز دست جان حق بستدش .... بر کنار خود نهاد و سـاز آن را هو کند
اوسـتاد چنگ ها آن چنگ باشـد در جهان .... وای آن چنگی که با آن چنـگ حق پهلو کند
هگل معتقد است هرحال و وضعی درجهان،به شدت به سوی ضد خود کشیده میشودوبعد با آن متحد ویک کل بزرگتروجامع تر را تشکیل میدهند
حقیقت های پنهان شده درلابه لای مفاهیم وشخصیتها ،شک معقول ارجح تر ازیقین نامعقول است واموری که ملاک قرارمیگیرند اموری تزلزل پذیر ومتغییر درجریان تاریخ اند،هیچ شاغولی برای درستی فعلی نیست چون
هرتصمیم واحساس فقط مختص همان لحظه است ولحظه بعد دیگر همان وجودرا دارانیست.
واین نگاه سارتر درکتاب موج میزند انسان مسئول است حتی دربرابرجهل ونادانیش وباید پاسخ گوباشددربرابرآنچه به آن علم نداشته ولی عمل کرده است
اندیشه کوندار بمانند اندیشه فیلسوفان پست مدرن است عالم را بسان متن بنگرند، که در معرض تفسیرهای گوناگون است
انسان به "ضروری است" های بیرونی ودرونی خود را زنجیره کرده به" ضرور ی است" هایی که دراصل ضروری نسیت
چون تابع زمان وموقعیت واسباب انسان است چون اوست که بارهستی را به دوش میکشد
اوبدون شابلون وشالوده خاصی طرح میزند طرحی که گاه سازگار با ذهنش است ولی با الزامات اخلاقی در نقیض است این عدم تطابق اوست که مسبب انتخاب میشود انتخابی که نتیجه آن گاه به طرد دیگران وتبدیل شودن
به انسانی بدون مسولیت منجر میشود واین است سٌبکی تحمل ناپذیراست
ژان ژاک روسو احتمالا همانند فرانز فکر میکرده"سرچشمه هردروغی درتفکیک زندگی به دوحوزه خصوصی وعمومی نهفته است وحقیقت زیستن برداشتن مرزمیان زندگی خصوصی وعمومی است "شایدبنابرهمین باورکتاب اعترافات رانگاشت
سگ نماد حیوان وفادرا،صفتی که ترزا خوشبختی را درآن میبیند امادر یک آن متوجه میشود خوشبخت است
خوشبختی که قبلا جز سایه ای وجود بیشتری نداشت اودرهمان لحظه انرا مانند گنجی کشف کرده بود
حتی مفاهیمی مثل "خوشبختی" را نیمتوان محدود ومنحصربه تعریف خاصی کرد
انسان رابایدبا رفتار دررابطه با سایرموجودات ودررابطه باجایگاه او درجهان شناخت.دلیل محبوبیت حیوانات شاید این باشدکه انها مانند ما دچارتضاد اساسی نمی شودند قادربه فریب و دروغ نیستند فقط ازیک منبع دستورمیگیرند ودلیل
علاقه ترزا به کارنین شاید همین باشد
اگر حتی به مانندسابینا فکر کنیم که هیچ چیز را زیباترازبه سوی نامعلوم رفتن نیست بازهم نیازمند این هستیم درگوشه ای درمکانی روح سرگردان ومتلاطمان به ساحل آرامش ومقصد معین برسد
لحظه ها وثانیه های که آبستن هزران حادثه اتفاقی هستند در ذات خویش عاری از هرگونه حس و معنی است
معنی زندگی صرفا همان است که انسان به آن می بخشد، از این رو انسان منبع حس و معنی در عالم هستی نیز هست
فقط اتفاق است که آن را می توان به عنوان یک پیام تفسیرکرد آنچه برحسب ضرورت روی دهدوروزانه تکرار میشود چیزی ساکت وخاموش است
آوای فضای خالی زیرپایمان مارابه سوی خودجلب میکندوتمایل به سقوط سراسروجودمان را یگیرد
تمایل به سقوط درانسان ازعدم اعتمادبالنفس وعدم اتکا و وثوق به خودناشی میشود
انسان موجودی بیگانه که درمغایرتها رد پای شباهت را می جوید ودرشباهت بوی تفاوت را
موسیقی چیزی که کوندار برآن تاکید دارد. افلاطون نخستین فیلسوفی است که به تفصیل درباره موسیقی سخن گفت است ومعتقد است قصد آن، ایجاد حس نظم و اعتدال است
به طور کلی فلاسفه یونان با توجه به نزدیکی سه هنر شعر، موسیقی و رقص به ارتباط بین کلام و موسیقی همواره تاکید داشتند وبه تفضیل ارتباط آنها رابررسی کرده اند
ارسطو معتقد است که موسیقی قطعاً و مسلماً امری فلسفی است
هگل معتقداست موسیقی این قابلیت را دارد که به طور خاصه نماینده حیات روح باشد
... عشق میان انسان و حیوان، عشقی ناب است، عشقی بدون کشمکش و مجادله، بدون صحنه های دلخراش و بدون تغییر و تحول.
کارنین در کنار ترزا و توما، محیط زندگی خود را بر اساس تکرار تنظیم می کرد و از آنها نیز همین انتظار را داشت. اگر کارنین به جای یک سگ،
یک انسان بود، مسلماً از مدت ها قبل به ترزا گفته بود: “گوش کن، از اینکه هر روز نان روغنی را به دهان بگیرم خسته شده ام،
نمی توانی چیز تازه ای برای من پیدا کنی؟” تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایره وار نمی گذرد،
بلکه به خط مستقیم پیش می رود. به همین دلیل انسان نمی تواند خوشبخت باشد، چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است...!
▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
برگرفته از کتاب "بار هستی" / میلان کوندرا / مترجم: پرویز همایون پور
به نظر سابینا در حقیقت زیستن _ به خود و دیگران دروغ نگفتن _ تنها در صورتی امکان پذیر است که انسان با مردم زندگی نکند . به محض اینکه بدانیم کسی شاهد کارهای ماست ، خواه نا خواه خود را با آن چشمان نظاره گر، تطبیق می دهیم ، و دیگر هیچ یک از کارهایمان صادقانه نیست. با دیگران تماس داشتن و به دیگران اندیشیدن ، در دروغ زیستن است .